زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری
با سلام من با راه انداختن این وب قصد دارم کمک کوچکی به جامعه اسلامی بکنم و دین خود را به شهدا ادا کنم در ضمن کپی برذاری از مطالب آزاد است
با عرض تسلیت به مناسبت شهادت جانسوز امام جعفر صادق (ع) و به مناسبت تشیع پیکر 92 ستاره آسمان عشقکه سال ها پیش بر خود وظیفه دانستند که بروند و برای ما سینه سپر کنند و جان شیرین خود را در راه حق که همان صراط المستقیم خداست بدهند و امروز دوباره احساس وظیفه کنند تا بیایند و رنگ و بوی کشور را از عطر خوش بهشت لبریز و روح مرده ما را با عرشیان هم نوا و اشک های خشکیده چشم هایمان را جاری سازند تا برکه قلب انسانیت مان جانی تازه بگیرد، معبر سایبری فندرسک با همکاری وب سایت گلستان ماپوستر 92 ستاره گمنام را طراحی نموده که می توانید هم اکنون در ادامه مطلب با ذکر یک صلوات و هدیه به روح طیبه شهدا دریافت نمایید.
ما با ولایت زنده ایم تا زنده ایم رزمنـده ایم راه شهیــــدان ، راه ماست … دین منو دنیای من سربند یا زهـــرای من ســـــــــرباز راه روح الله ام تا آخـــــرین دم مــــرد رهـــم در راه رهبــــــــــر جـــان میـــدهم
وصیت می کنم پدرم همچو عمار به حضرت رسول (ص) و حضرت امام عزیز وفادار باشيد. همچنین مادر مهربان و مومنه ام و برادران مخلص و بدون تکلفم شما هم به امام وفادار باشید. مطمئن باشید امام راست میگوید و فقط او و مخلصان مقرب و بیریای ایشان هستند که میتوانند اسلام از پا افتاده را بر پای دارند.
پدرم،مادرم و برادرانم، وظیفه خود را در حد واجب کفایی انجام دادهاید ولی این را فراموش نکنید که هنوز دین خود را به اسلام ادا نکردهایم. پدر معظم و مادر مکرمه و برادران شریفم، مواظب باشید با افرادی که یا جنگ را تحریم میکنند و یا جبهه نمیروند و لاف حمایت از اسلام را میزنند، تماس نداشته باشید که به خدا سوگند اینها همه دروغگو است و خائن به اسلام هستند. فکر نکنید چون در این دنیا مقامی دنیایی دارند پس بنابراین خوبند. نه، آنها غافلند. مبادا شما هم در این غلفتشان شریک و یا دخیل شوید.
+ نوشته شـــده در شنبه بیست و چهارم تیر 1391ساعــت10:50 تــوسط روزبه قمصری | 4 نظر
سلام بر آنها که امامشان را در تمام لحظه ها تنها نگذاشتند
متن زیر وصیت نامه دانشجوی شهید منصور نظریه میباشد که در سحرگاه 28 صفر ( 4/10/1360 ) مصادف با رحلت حضرت رسول اکرم ( ص ) و شهادت امام حسن مجتبی ( ع ) در یکی از شهرهای اسپانیا به شهادت رسید .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به رهبر انقلاب امام خمینی ، درود بر شهیدان و بر روحانیت مبارز و همه همسنگران و رزمندگان ایران . سلام بر آنها که امامشان را در تمام مدت تنها نگذاشتند و همراه و پیرو خط او بودند .
خداوندا شکر ، شکرت که مرا به پای خود بازخواستی شکرت که مرا به آرزویم رساندی ، تو خودت شاهدی که من آرزویم این بود .
هر روز دو نفر وظیفهی شستن ظرفها و درست کردن چای را به عهده داشتند که بین بچهها به "شهردار" یا "خادم الحسین" معروف بودند. بعضیها به شوخی نام شان را گذاشته بودند "گارسون الحسین".
قرار شد بعد یکی دو هفتهای که در خط مقدم ارتفاعات قلاویزان مهران مستقر بودیم، برای استراحت به عقب خط برویم؛ رفتیم به مقر فرماندهی نیروهای حزب بعث در قلاویزان. محلی که سنگرهای بتونی سرپوشیده و محکمی داشت. از خط مقدم تا آنجا ده دقیقه راه بود که باید پیاده و از داخل کانال طی میکردیم. دشمن آنجا را نه با خمپاره 60 که با 120 میکوبید. همراه حاج آقا "سعید مصفا"، "حسن زینعلی" و "جواد گنجی" (جواد گنجی متولد 1339 جمعه 26 دی 1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت رسید.) داخل سنگر تدارکات گروهان جای گرفتیم. بچهها هم در سنگر بتونی بزرگی که کنارمان بود مستقر شدند.
"سیدحمید قریشی" از بچههای گروهان، کمی لکنت زبان داشت. وقتی او را در سنگر دیدم، پرسیدم از "سعید دلخوانی" خبری دارد یا نه. او که هیجانی شده بود، گفت:
- سعید؟ دستش تی تی تی تی تی تیر خورده.
که خندهام گرفت و گفتم:
- اووه ... سعید این همه تیر خورده؟!
خودش هم خندهاش گرفت.
هر روز دو نفر وظیفهی شستن ظرفها و درست کردن چای را به عهده داشتند که بین بچهها به "شهردار" یا "خادم الحسین" معروف بودند. بعضیها به شوخی نام شان را گذاشته بودند "گارسون الحسین".
آن روز یک شنبه 29 تیر ماه 1365، نام من همراه "سعید رادان جبلی" (از بچههای خیابان غیاثی – شهید آیت الله سعیدی – میدان خراسان تهران) بهعنوان شهردار خوانده شد که من اعتراض کردم و پای زخمیام را که چند روز قبل در عملیات تیر خورده بود، بهانه کردم. به شوخی گفتم:
- ببینید، من جانباز اسلام هستم، پس نباید شهردار وایسم.
سعید که جوانی مؤمن، آرام و متین بود، لبخندی زد و گفت:
- عیبی نداره. آقا جان تو قبول کن شهردار باشی، همهی کارها با من. تو اصلاً کار نکن. فقط نذار نظم و نوبت شهرداری به هم بخوره.
من که شوکه شده بودم، سر جایم کپ کردم. بچهها دویدند بالای سرش. من ولی وحشتزده و مبهوت، حتی جرأت نکردم بروم بالای سرش. میترسیدم با آن چشمان ریزشدهی لحظات آخرش، سینهام را بدرد. با خودم میگفتم: اگه من رفته بودم، اون الان داشت برای بچهها قرآن میخوند. اگه من رفته بودم ...
من هم که از خدا میخواستم، قبول کردم. کور از خدا چی میخواد؟ یک عینک دودی!
چیزی به غروب نمانده بود که سعید با آن ادب و اخلاق قشنگش، گفت:
- آقا حمید، شما برو کتری رو آب کن، بذار روی آتیش جوش بیاد، تا واسه بچهها چایی درست کنیم. آخه من میخوام براشون کلاس قرآن بذارم.
با خنده و به حالت ناز گفتم:
- مگه خودت نگفتی من کاری نکنم؟ پس به من ربطی نداره. من اسمم شهرداره، ولی تو قبول کردی جای منم کار کنی. پس خودت برو سراغ کتری!
و مثل شاهزادههای فاتح، روی پتوهای کنار سنگر لم دادم. سعید بی آنکه عصبانی شود، خندید و گفت:
- باشه آقا جون، خودم میرم. اصلاً میخوام برم وضو بگیرم واسه کلاس قرآن، کتری رو هم آب میکنم.
چشمانش را ریز کرد، خندید، آستینها را بالا زد و از سنگر خارج شد. جلوی تانکر آبی که گونیهای پر از شن اطرافش را گرفته بودند، وضو گرفت و کتری را پر کرد. آن را روی آتشی گذاشت که ساعتی قبل درست کرده بود و به طرف سنگر آمد.
دو یا سه متر مانده بود که داخل سنگر بتونی شود. ناگهان سوت خمپارهی 120 و در پی آن انفجاری شدید، نالهی او را در خود خفه کرد. غرش وحشتانگیز خمپاره، همه را میخکوب کرد. هیچکس جز سعید بیرون نبود و معلوم نبود چه بر سرش آمده. خمپاره در نزدیکیاش منفجر شده بود. نالهی سوزناکی میزد. از بدن متلاشی او، پاهایش بیش از همه داغان بودند.
مضمون نالههایش در آخرین نفس، یک کلام بیشتر نبود:
- حسین جان ... حسین جان ...
من که شوکه شده بودم، سر جایم کپ کردم. بچهها دویدند بالای سرش. من ولی وحشتزده و مبهوت، حتی جرأت نکردم بروم بالای سرش. میترسیدم با آن چشمان ریزشدهی لحظات آخرش، سینهام را بدرد. با خودم میگفتم: اگه من رفته بودم، اون الان داشت برای بچهها قرآن میخوند. اگه من رفته بودم ...
این شهید بزرگوار یک ورزشکار قوی بوده ولی اخلاق خوبی که داشته باعث شده خیلی ها شیفته ی او گردند. تا جایی که خدا هم خریدار او شد و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
روحش شاد و یادش گرامی
پلاستیک به جای ساک ورزشی:
حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه میائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کردو فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده
دزد خوش شانس:
عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.
ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو!
همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کردو فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده.
ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.
صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند.
ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه.
یکی دیگه از رفتارهای عجیب ابراهیم این بود که داشتیم با موتور می رفتیم که موتور سواری جلوی ما پیچید وبا اینکه مقصر بود ،هو کرد و بی احترامی .من دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی ای که داره پائین بیاید و جوابش را بدهد.ولی ابراهیم با آن لبخندی که به لب داشت در جواب عمل او گفت: سلام. خسته نباشید.
مــــن نمی گویـــم "ولــی فقیــــﮧ " معـــــصوم است، اما ملتـــی که بـﮧ امــر خــــدا بـﮧ امــــر ولی فقـــیه اعتمــاد می کنــند، خـــــدا اجازه اشـــتباه به آن رهــــبر را نمی دهـــــد و بـﮧ نوعــــی بـﮧ او معصومیت می بخــــــشد.
خدا پدر و مادر هر کی تلوزیون و کامپیوتر رو درست کرده بیامرزه،اگه این دوتا نبودن،نه مادرها می تونستن غذا درست کنن و احیانا سرکار برن ، نه باباها شب می تونستن روزنامه بخونن.
بچه رو می نشونی جلوی تلوزیون،می ری سرکار و زندگی ات.اگه حوصله اش سر رفت،چندتا کارتون از داریوش سی دی فروش می خری،میدی دست بچه حال کنه. اون هم نشد،بازی کامپیوتری تا دلت بخواد هست.
فقط...
فقط چی؟!
فقط یه مشکلی،...مشکل که نه چندتا سواله همیشه تو ذهن بچه ها وول می خوره،حتی اگه نپرسن.
یه جوابی براش سر هم کن به خورده بچه بده که صداش در نیاد.
«بابا،مامان!این امام زمان که میگید،،مثل «بت من» میتونه پرواز کنه و همه آدمها رو نجات بده؟اندازه «مرد عنکبوتی»دلسوز مردم هست؟!
دیدیم که می شناسیمش ……..و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم. دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را…… و نه حتی آن سان که خود را. چه کسی از خود آشناتر ؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نشناسد؟
دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود … تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را …… و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستر دیم و شب که می رسید به او می پیوستیم.
آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟ می دیدیم که چشمانش فانی است، اما نگاهش باقی، می دیدیم که لبانش فانی است، اما کلامش باقی. چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش... چه بگویم؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید.
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید:
حکمت ۴۷۸ نهج البلاغه:
خدا از مردم نادان عهد نگرفت بیاموزند؛تا آن که از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند.
سالانه هزاران نفر در جاده های ایران جان خودشون رو از دست می دهند و کسی هم صدایش در نمی آید. اما حالا با حادثه واژگونی اتوبوس و کشته شدن متاسفانه 26 نفر از هموطنان عزیز مان که از اردوی راهیان نور باز میگشتند آقایان صدایشان در آمده که این اردوها باعث کشته شدن هموطنان می شود. آیا آنها دلشان برای من و شما سوخته است ؟؟؟ کاملا در اشتباه هستین. آنها نمی خواهند که راه شهدای ما ادامه پید اکند. وگرنه چرا برای هزاران نفری که در حوادث رانندگی کشته می شوند کسی صدایش در نمی آید؟ اگر این ها راست بگویند دیگر نباید هیچ اردوی تفریحی و زیارتی و علمی دانش آموزان را ببرند مگر نه؟؟؟
معبر سایبری فندرسک به گوگل پیشنهاد میده در روز انتخابات و حماسه حضور ملت شریف ایران اسلامی و ثبت روزی بیادماندی در تاریخ بشریت لوگوی طراحی شده توسط معبر سایبری فندرسک رو در سایت گوگل قرار بده.
اخدای انقلاب در تبیین عوامل ایجاد اتحاد دنیای اسلامی، پرهیز از «سوءظن و اهانت فرق مختلف شیعه و سنی نسبت به یکدیگر» را بسیار مهم دانستند و با اشاره به تلاش گسترده مراکز «جاسوسی و اطلاعاتی» غرب برای تفرقه افکنی خاطرنشان کردند: آن تشیعی که با MI6 انگلیس مرتبط است و آن تسننی که مزدور CIA است هر دو ضد اسلام و ضد پیامبرند.
رهبر معظم، با یادآوری پرچمداری امام خمینی (رض) در بحث وحدت اسلامی، به تلاشهای بیوقفه جمهوری اسلامی در این زمینه اشاره و خاطرنشان کردند: در 35 سال اخیر کمکهای ایران به برادران مسلمانان، غالباً به برادران اهل سنت بوده است و نظام اسلامی و ملت ایران با حمایت مستمر از ملت فلسطین و مردم کشورهای منطقه، پایبندی عملی خود را به شعار وحدت، ثابت کرده است.
ایسنا، حمید علیمی مداح معروف اهل بیت (ع) درباره سفر به سوریه در شرایط فعلی می گوید: راجع به اومدنم به سوریه یه توضیح میدم؛ والله قسم من از طرف هیچ مرجعی یا شخصی به سوریه نیومدم. حدود ۲۰ روز تلاش کردم تا خودم رو به اینجا رسوندم. پروازهای ایران به دمشق اکثرا کنسل شده و من از طریق کشور دیگهای وارد سوریه شدم. کاری به دولتش ندارم. به شوق حرمی اومدم که هر خشت اون ریشه عمر حسینیهاست. عمری گفتم یالیتنا کنا معک و حالا وقتشه که این حرف رو ثابت کنم.
پ,ن: بچه ها حواسمون باشه ها، امام زمان هم چند تا مثل حمید می خواد. متوجه هستی که؟ حمید جان انشاالله خبر شهادتت رو بشنوم. موفق باشی بچه شیعه غیرتی.
امام صادق (علیه السلام)فرمود: هر کس یک روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد، روح ایمان از او جدا می شود وسائل الشیعه، ج 7 ص 181، ح 4 و 5
پ,ن: امروز سر ظهر که از دانشگاه بر می گشتم دو تا جوون دیدم که تو خیابون تو گرما تواین ماه رمضون داشتن در کمال بی خیالی جلو چشم مردم روزه دار بستنی میخوردن. گردن هردوتاشون دوتا قلاده بود که فیل اگه مینداخت زمین میخورد و شلوار کردی پاشون بود و تیشرت چسبون پوشیده بودن تا ماهیچه های بدنشون بزنه بیرون. تیپ و قیافه هاشون ازونا بود که ادعای لاتی و قدرت داشتن بود. تو دلم گفتم خاک تو سر هردوتاشون با این همه ادعا از یه
شهید عبدالحسین برونسی، متولد ۱۳۲۱ محل تولد: روستای گلبوی کدکن( تربیت حیدریه) تاریخ شهادت: ۱۹ اسفند ۱۳۶۳
- مادر شهید: در مقطع تحصیلی ابتدایی با این که همزمان با تحصیل کار هم می کرد، نمره هایش همیشه خوب بود. یک روز گفت «از فردا اجازه بدین مدرسه نرم… اون مدرسه دیگه نجس شده!» علت را پرسیدیم. با غیظ گفت: دیروز این معلم طاغوتی رو با یک دختری دیدم که …» از فردا گذاشتیمش مکتب به یاد گرفتن قرآن.
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت....
نمی دونم مهندس شهید بهمندرولی را که می شناسید. همان که سال 65 وصیت کرد تا قبرش را ساده و همسطح زمین درست کنند و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانند وفقط با انگشت روی آن بنویسند: ((پر کاهی تقدیمبه آستان قدس الهی))
چند روز پیش تصویری دیدم از سنگ مزار مهندس شهیدمصطفی احمدی روشن ، همان دانشمند هسته ای که سال 90 آسمانی شد.
شباهتی این وسط وجود دارد. ببینید :
گویا تر از تصویر بالا ، هیچ متن و دستنوشته ای نمی شود پیدا کرد.
شعرهای بسیاری در نظرم بود که روی سنگ قبر مصطفی حک کنیم. اما خودش که زمینه ترور و شهادت را به دلیل حساسیت کاری حدس میزد، وصیت کرده بود که روی سنگ قبرش بنویسند، «پر کاهی تقدیم به آستان الهی » و همین نیز بر روی مزارش حک شد.
و من این وسط مانده ام که بین وصیت مصطفی و بهمن ، رابطه ای وجود دارد یا نه؟
چه رازی این وسط وجود دارد؟
و اگر رمزی هست و رازی وجود دارد ، مصطفی چگونه با بهمن آشنا شده بود ؟
خدایا ! از یک سوی باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند،هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود.چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم...
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن... حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست! اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه... با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...» فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و... بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد... منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»
مربوط به موضوع : <-CategoryName->
نویسنده خادم الشهدا در یک شنبه 26 بهمن 1393
|
امام خمینی: اشخاصی بعد از زحمت های فراوان پنجاه ساله به یک مقامی می رسند و این جوانها را خدای تبارک و تعالی آن طور در ظرف یک مدت بسیار کم ، متحول کرد به یک مقامی که آن هایی که پنجاه سال زحمت کشیده اند، نرسیده اند به این مقام ؛ نرسیده اند به آن جا که غیر از خدا اصلاً هیچی نخواهند، شهادت را این طور طالب باشند. این طور غیر شهادت را در برگیرند. این یک مسئله مهمی است . ما همیشه باید در نظر داشته باشیم که این مسئله ، مسئله عادی نیست .
نام : شاهرخ ضرغام نام پدر : صدرالدین تاریخ تولد : ۱۳۲۸ محل تولد : تهران تاریخ شهادت : هفدهم آذرماه 1359 محل شهادت : آبادان اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد.
حضرت آیت الله خامنه ای نیروها و جریان های دخیل در بحران فعلی عراق را در دو سطح تحلیل می کنند. سطح اول و ظاهری آن گروه های تکفیری هستند که با شعار اسلام ناب تلاش دارند تا با شعله ور ساختن اختلاف مذهبی جریان های مذهبی در کشورهای اسلامی را به جنگ با هم بکشانند. از منظر آیت الله خامنه ای این افراد در حقیقت ابزار و وسیله ی کشورهای منطقه ای و فرامنطقه ای هستند و به عنوان نیروهای اجاره ای مطابق میل اجاره کنندگان سفارش می پذیرند. گروه تکفیری داعش از جمله این نیروها هستند که در سوریه و عراق با دلارهای نفتی برخی از کشورهای منطقه برای اهداف انان به جنابت های مختلف ومتعدد انسانی با شعار اسلام دست زدند.
آیت الله خامنه ای پیش تر در بیانات مراسم سالگرد ارتحال امام (ره) به این نکته اشاره داشته اند که دشمن اصلی این گروه نیستند بلکه دشمن اصلی آنانی هستند که این گروه را تحریک کرده و آنان را مسلح می سازند. ” امروز یک عدهاى در بخشهاى مختلف دنیاى اسلام بهنام گروههاى تکفیرى و وهابى و سَلَفى، علیه ایران، علیه شیعه، علیه تشیع، دارند تلاش میکنند، کارهاى بدى میکنند، کارهاى زشتى میکنند؛ اما اینها دشمنهاى اصلى نیستند؛ این را همه بدانند. دشمنى میکنند، حماقت میکنند اما دشمن اصلى، آن کسى است که اینها را تحریک میکند، آن کسى است که پول در اختیارشان میگذارد، آن کسى است که وقتى انگیزهى آنها اندکى ضعیف شد، با وسایل گوناگون آنها را انگیزهدار میکند؛ دشمن اصلى، آن کسى است که تخم شکاف و اختلاف را بین آن گروه نادان و جاهل، و ملت مظلوم ایران مىافشاند؛ اینها آن دست پنهانِ سرویسهاى امنیتى و اطلاعاتى است. لذا ما مکرر گفتهایم این گروههاى بىعقلى را که به نام سَلَفىگرى، به نام تکفیر، به نام اسلام با نظام جمهورى اسلامى مقابله میکنند، دشمن اصلى نمیدانیم؛ ما شما را فریبخورده میدانیم؛ به اینها گفتهایم: لَئِن بَسَطتَ اِلَىَّ یَدَکَ لِتَقتُلَنى ما اَنا بِباسِطٍ یَدِىَ اِلَیکَ لِاَقتُلَکَ اِنّى اَخافُ اللهَ رَبَّ العَلَمین؛ (۸) تو اگر خطا میکنى، اشتباه میکنى، کمر به قتل برادر مسلمان خودت میبندى، ما تو [آدمِ] نادان و جاهل را کسى نمیدانیم که بایستى کمر به قتل او ببندیم؛ البته از خودمان دفاع میکنیم، هر کسى به ما حمله بکند، با مشت محکم ما مواجه خواهد شد، این طبیعى است؛ اما معتقدیم اینها دشمنان اصلى نیستند، فریبخورده هستند. دشمن اصلى آن دشمن پشت پرده است، آن دست نهچندان پنهانى است که از آستین سرویسهاى امنیتى بیرون مىآید و گریبان مسلمانان را میگیرد و آنها را به جان هم مىاندازد.” (بیانات در تاریخ ۹۳/۳/۱۴)
انقلاب بيش از هرچيز براي ما يك ابتلاي الهي و يكآزمايش تاريخي و اجتماعي است و در جريان اين ابتلا بايد رنج، محروميت،مصايب و ناملايمات را با آغوش باز بپذيريم و در برابر آشوبها و فتنهها باخلوص و شهامت بايستيم و از طولاني شدن اين ابتلا و افزايش سختيها وناملايمات نهراسيم، زيرا علاوه بر اينكه خود را از قيد آلودگيهاي شركين ووابستگيها، پاك و خالص ميكنيم، انقلابمان و حركت امت شهيدپرور، عميقتر واستوارتر ميشود و از انحراف و شكست مصون ميماند.
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان معبری تا آسمان و آدرس ma810.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
تمامی حقوق برای مدیر وبگاه محفوظ است ؛ هرگونه کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...